"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

هر چه بنویسم لاف و گزاف است. انسان بودنی ست که می شود ولی شدنی ست که می خواهد و لحظه ای که حرکت می کند و هنگامی که تحمل، می شود آنچه باید بشود...!

بایگانی
نویسندگان

من

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۹ ق.ظ

نیچه


کانون مرکزی رمان مورد بحث (وقتی نیچه گریست) لیبیدو و نیروی جنسی است که در این رمان، سالومه و برتا، مظهر این نیروی سرکشند! نخستین چیزی که توجه هر منتقدی را بخود جلب می کند، تصویر روی جلد کتاب است؛ سالومه، تازیانه به دست، در کالسکه در حالتی ایستاده که گویا می خواهد اسب ها را به تاخت وادارد، اما بجای اسب ها، نیچه و پل ایستاده اند.


این را زیر این نقد بعنوان یک پیروز در حدس زدن نیچه از خودم می گذارم. 


تأثیر عمیقی که از فیلم نیچه گریست، گرفتم و یا می توانم بگویم به آن آگاه شده باشم بدین قرار است: آنچه درگیرم کرد و مغزم را شلوغ، فعلا هر چیزی قی آور و مبتذل و مسخره است. برخورد با نیچه صرفا با ژست و فیگور فردی مخالف با هرچه هست نمی تواند باشد. بنظرم نیچه دو چیز وحشتناک را در من بیدار کرده: حماقت و شهوت. برده و گرده ای که دیگران از حماقتش بهره می جویند و فحش خوریست قابل چون این ضعف را احساس می کنند، حصار هتاکی و غارت را بیشتر از میان بر می دارند. نکته بعد آلت دست مقاصد جنسی بودن است. ذلالت نفس. فکر می کنم من به اندازه یک سگ موسمی تنزل یافته ام و کاری که نیچه می کند متوجه خود ساختن به این تنزل و بهیمیت است که با فریب و دروغ و خودپسندی شرم آوری، آذین بسته شده. واقعیت آن چه نیست در ذهن پر مار و مور سرخوردگی و حقارت من وجود دارد؛ این ها می توانند سوخت یک فریب و به غلط افتادن عمیق باشند. می توان بدون تعهد زیست. حتما می توان. مهم تعهد به شرافت و شخصیت خود است و خود را از حماقت تکاندن. خودپسندی و سرخوردگی کمند بردگی و بندگی شهوت و کانایی یا همانا حماقت است. 

این درد جانکاه را یک بار دیگر در تصادف با هدایت و خیلی خفیفت تر با سینوهه حس کرده ام. 

در مواجهه با هدایت، یک عینک ته استکانی سینگین و جاگیر را روی چشمانم احساس می کردم. مشتی احساس نفرت وار. ویژه از جنس زن. دلیل و علت - شان بر من آن زمان پوشیده بود. نمی توانستم بدانم که بیشتر احساس اضطراب وجودی ست. من به نگرانی هایی که گز گز می کردند وقوف نداشتم. تنها در حالاتی که سیگار حکم حیات پیدا می کرد و مانند همیشه ارزش معمولی خود را نداشت، توجه م را جلب می کرد، چرا سیگار را بیش از حد معمول دوست دارم؟ 

یا زمانی که میل جنسی ام فعال می شد و طلب نزدیکی داشتم. از مالش خود تا جستجو و در نهایت تسلیم این خواست، متوجه این مکانیزم و نه احتیاج نمی شدم. متوجه نبودم که حس عمیق اضطراب است و با هیچ مقدار پناه برخدا درست نمی شود. پس از کشیدن سیگار یا نگاه کردن به یک فیلم سکسی، مانند همیشه احساس آرامش می کردم. آرامشی که نام حقیقی آن "سرپوشی بر نگرانی" بود و نه آرامش یا به اصطلاح تسکین. واقعیات خود را از دید خود پنهان کردن. 

ریشه عمیق این که نه گفتن را با بله گفتن هایی که روحم را می خورد، از همین جا می توان جست. از لیبیدو. اما نه با این روح ذلتمند. نه با این افکار موسمی. نه به بهای موذیانه لبخندی باختن و خودتخریبی. 

حرف مردم مانند گلوله می ماند. من چه سری با این مردم دارم، که با استراق سمع صدای شکم من و برجسته کردن فقر و نکبتم، باید می لرزیدم؟ آیا من تا این حد بدبخت بودم که توجه و محبت همه را بطلبم و مطابق عدسی چشم و میزان کارکرد عقل آنها بزیم؟ 

۹۷/۰۹/۰۳
Hamed Heidary Tabar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی