قبله عالم به سلامت مباد
عدم هماهنگی و خودخواهی و سودخواهی و طماعیت بربرانه باعث میشود فریب خوردگان و زیان دیدگان ریشخند شوند تا درک و همراهی، این یعنی جنگلی که حیوانی بنام دیکتاتور میسازد. جامعه ای بر منش ددانه و سبعیت و لگام گسیختگی خودش. دیکتاتور متخصص تبدیل کردن جامعه به جنگل و انسان به حیوانات درنده است. هر آنچه تمدن کاشته را بر باد میدهد و اخلاق و فلسفه و ادب را به نیستی می کشاند. از موضع قدرت دروغ می گوید نه ضعف. چون به ذلت زیردستانش واقف است و از رقصاندن و رنجاندنشان، لذتی سادیستیک می برد چون سادیسم دارد و بشدت بیمار است. اکثریت را خنک و بی رگ می کند و تا سطح شکم و شهوت پایین می کشد، چنانکه عاجز از فهم هر مسئله سیاسی یی باشند. بنابراین روشنفکر در چنین جامعه ایی بی معنیست و روشنگری مضحک است. چون ادراکی برای درک وجود ندارد. روشنفکر اگر تمایلات دیده شدن نداشته باشد، می داند اندازه یک پر کاهو در دهان گوسفند ارزش ندارد. برای همین او نیز، خودفریب است همچنانکه مخاطبش نمادی از فهم است و در عملش نشان می دهد: نه می شنود و نه می تواند درست بشنود، متعاقبا نمی فهمد، تأمل را به تعجیل و آینده را به لحظه می فروشد. و این نادرست ترین تعبیر و تفسیر از در لحظه زیستن است. می گوید: داشته باشم، به هر قیمتی! و هر شیوه ای، ماکیاولیست برای خودش!
در یک کشور بسته که جامعه جنگل و انسان حیوانی بربریست یک مشت آدم خنک و احمق می بینی و قلیلی عاقل که فریب لفظ و قلم خود را خورده اند اما واقف نیستن که مخاطب از آنها تصویر می بیند و نه محتوا.
این جامعه تداوم نسلی است که ملک الشعرای بهار، عشقی،ایرج میرزا، هدایت، کسروی، و ... در پی بیداریش بود و طالب رستگاریش. به همین دلیل صورت داشتن و محتوا نداشتن است که قصاید فخیم و استوار بهار و غزلیات میرزاده عشقی اندازه یک پدرسوخته رضاخان رسا نیست. چونکه توده ای که کودک شده و کوتوله شده و پیرو است و مقتدا دارد عموما تا سطح شکم منزل و منحط می شود و بگفته مولانا: هر چیز که در جستن آنی، آنی! که البته در دیکتاتوری، همه دنبال نان هستن و پس، اکثریت : نان اند! و پیرو قبله عالم. قبله عالم بسلامت باد گویان، چشمی گریان و دلی بریان، تنی رنجور، افکاری پریشان، روابطی ناشفاف و احوالی مکدر دارند. تا هنگامی حضرت همایونی ها باشد و قبله عالم، چشم نه به خویش که به غیر است. یک عقل شرور و هوش سیاه که قبله اعظم عالم است: جای همه میبرد و می دوزد.
قبله عالم حقیرتر از آن است که عکسش را بزرگ قرار دهیم. از همین لحظه و در همین اکنون باید بدانیم عقل کل وجود ندارد، کل وجود و نفوس عقل دارد و باید تابع افکار خودش باشد، نه پیرو قبله عالم. کودکی و کوتولوگی دستاوردی جز جهل و جور و نکبت ندارد. باید بیدار شد و به حال پریشان خود نگریست و گریست و گفت: از ماست که بر ماست!
زنده باد آزادی
آگاهی
دمکراسی