حرفی که می زنم بخاطر خودم است
دکتر شریعتی خود به تنهایی یک مبحث طولانی، عمیق و جداست و چنانچه مستحضر هستید، کار من نیست که در کار خود نیز درمانده ام. اما دکتر اینجا نقش نوسالژی و تداعی به معنای یک خصلت فردی و خصوصیت ملی دارد.
سابق بر این ( چندین سال قبل ) در پرشین بلاگ بودم و پیش از آن هم بلاگفا. جونم واستون بگه که دوستی وبلاگ نویس داشتم در بین تمام دوستان بیش از همه با هم کل کل می کردیم. خانم محترم مرضیه، بچه مشهد. هر وقت نام شریعتی را می بردم و طبق اصل بی وجدانی به شخصیت دکتر شریعتی چنگ بی حاصل می زدم ایشان ناراحت می شد و بمثابه یک سرباز که از وطن دفاع می کند به بنده هجوم می آورد.
تازه پس از سالها از این مبحث و قرنها از این خصلت دریافتم که دوست وبلاگ نویس ما شریعتی را بمثابه مرزی می دید که ناگزیر از آن باید دفاع می کرد. پس بنابراین او نه برای دکتر که بخاطر خودش از دکتر دفاع کرد. این یعنی چه؟ بدین معناست که هیچ کس و به هیچ وجه جز برای خودش از هیچ چیز و هیچ کس دفاع نمی کند.
آیا دکتر شریعتی برای حقیقت حرف می زد؟
من معتقدم مانیفست هر انسان بدین گونه است و این اعتقاد نیست که تجربه و مشاهده است: کورنی می گوید: (( تنها من، و جز این نیست. )) و سخن دکتر شریعتی همانقدر بی معنی است که آن نویسنده گفته بود که دوست داشتن دلیل نمی خواهد! شریعتی که هنر را به عنوان یک وسیله که برای تسکین و استخراج رنج و توانایی بشر است در جنبش هنر برای هنر بی معنا می دانست اینجا می گوید: برای حقیقت حرف می زنم! و این رابطه معنی دفاع دوست ما از دکتر و یک ملت از وطن است؛ حفظ من بر هر چیزی اقدم است ولی حاجت به پوشش دارد.