"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

هر چه بنویسم لاف و گزاف است. انسان بودنی ست که می شود ولی شدنی ست که می خواهد و لحظه ای که حرکت می کند و هنگامی که تحمل، می شود آنچه باید بشود...!

بایگانی
نویسندگان

غروب بت ها

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ

یک تکه نیچه گوش می کنم، مقدمه غروب بت ها که متاسفانه پی دی افشم نیست، صدای همه درآمد. مرد و زن تلگرام روی هوا رفت. یاد دوست حقه بازم افتادم که همیشه خواست به زور کاری برایم بکند تا منتی سرم بگذارد در صورتی که انانیت من اجازه پذیرش از جانب کسی را نمی دهد.

 زین پس در نوتبوکم می نویسم. معصومه شده محل درد و دلهای من و خودش در من حل و هضم ده. مخاطبان جیغ جیغوی من چنان بیکار و بیمارند و بیشمار که قادر به مباحثه با آنها نیستم. گرچه شرایط من فریاد دوران تلخی است که داشته اند و یا رنج حقارتی که میبرند! با ضمادی کلامی یا عملی بر زخم من در پی جبران این میل حقیرانه اند. اما پرسش این است چرا من نمی توانم آزادانه در سر خودم بزنم؟ روانکاوی چه پاسخی برای دهن های باز دارد؟ آنها من را می خواهند نجات بدهند؟ مشکل من چیست؟ وقتی غیرمعقول باشی، یعنی شنود و جاسوسی و عدم مقاومت من، و اذهان شنونده من که از همه تیپ هم باشن و از زلزله و فقر هم مخبر باشند، راه زندگیشان و آمالشان پول و شهوت هم باشد، همه را به مقیاس خود در می آورند. چون اگر اهل کتاب بودند یک بار به این درد و فقدانم اشاره می کردند، مشخص است ژست امروزشان پوششی بر پسر دختری چلمن است با تکه نانی در کف خیابان ها که از ترس نخوردن و نداشتن تا مقدار معتنابهی رشد مالی و اجتماعی کرده اند. فروید می گفت: انسان هرگز پنهان شدن نیست!

 اندیشه انسان های بسط نیافته ای که کمبودهای خودش را برداشت از گزاره ای می کند که من باشم؛ واقعیت، برداشت ما از واقعیت. من احساس عجیبی با نیچه دارم و نیچه با گذشته ی من. یک احساس عجیبی دارم. بوی تجاوز یا شاید همجنسبازی بازی من با یک فیلسوف است. سخت است فهمیدن حالم. یک بویی تلفیقی هم بمشامم می خورد، سیگار و عرق و شاید تلفیقی از بوی بیماران روی تخت بیمارستان با سیگار! 

البته زندگی انسان یک مسخره بازی مدام است. انسان خوش میاید پیچیده کند و پیچیده کردن وبه سر دواندن هم کار خودش است. دیگر ادامه نمی دهم، حالم بس خوش است و آن اینکه دهان ها باز می مانند این گوش های من است و خاصه افکار من دیگر وحشت نمی کند؛ منشا ترس منشا درد، درون من6 است نه بیرون. دیگران به میزانی که من محتاجم وجود دارند و این درس امروز است:


مدارا و استغنا

فقر هر انسانی به میزان اطاعتی است که از دیگران. خدایان یا بت ها اطرافیانی هستن که ما را متوجه فقر و حقارت مان می کنند و هرگز درک مان نمی کنند و با اصرار می خواهند ما هم مثل آنها باشیم. زمانی خوی بت پرستی برانداخته می شود که بنده خود باشی نه دیگران. بت ها سنگ و کلوخ نیستن. من شاید بت شما و شما بت من باشی؛ اصل تک رویست نه پیروی. 

۹۷/۰۹/۱۱
Hamed Heidary Tabar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی