سیر تکاملی وبلاگ گردی
مردم که سایه به سایه دنبالمن و به هر کار من و حتا سکوتم کار دارن، در حیرتم من چه کاری به کار مردم دارم؟ من تو وبلاگ بزرگ شدم. در خیلی سال پیش وارد مجازی شدم، درس خواندم و رشد کردم. دانشگاه رفتم و میرم. تازه دارم میفهمم که من باید کاری بهشون نداشته باشم. در سراپای یک انسان تفاوت وجود دارد. نمی توان آن را زدود. به قول مولا علی: انسان، آینه انسان است. من کلبه وحشت توده ها شدم. هر کسی برداشتی دارد که من نیستم. ولی من هستم نه آنکه نیستم.
از دهه 80 تا الان که در اواخر دهه 90هستیم، مجازی بودم. رشد روزافزونی نداشتم. فقط چند تا سرویس وبلاگ دهی عوض کردم. از بلاگفا در سال 92 رفتم پرشین بلاگ. از اونجا اومدم بیان. بلاگ اسکای، وردپرس، میهن بلاگ، لیموبلاگ هم رفتم. فقط نارنج بلاگ ملاقه اسکای نرفتم. در فیسبوک و توئیتر هم بودم. حالا که هیچ جا نیستم و سه تا کامپیوتر و دو تا گوشی عوضی و از دستم رفت، همه جا هستم. بودنی غیرقابل تحمل و مزخرف با انبوهی از خنثایی. حالم را می شناسم و مایل نیستم انگ پرفکشن بر من زده بشه. ولی تخم لق منشور آتلانتیک. برای خدا هم حرف در میارن، این ضعیف کی باشه😆
اما ماجرای وبلاگ و دوستانم؛ دوستانی که من در یاد دارمشان و در یادشان نیستم. من مهرطلب مهر ندیده چه احتیاج عمیقی به دیده شدن داشتم و حالا که مفتضحانه و زوری دیده شدم، چقدر وحشتناک و زشتم. البته این ضعیف هذیان نمی گه از دردهایی میگه که پشت سد حفظ ظاهر رژه میرن و عذاب میدن. این ضعیف نوشته پرطمطراق زیبایش را به پایان میرسد. عاقبت بخیر