"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

"قلم توتم من است"

نوشتن آرامم می کند، با نوشتن می توانم ناگفته های بسیاری با خودم در میان بگذارم

هر چه بنویسم لاف و گزاف است. انسان بودنی ست که می شود ولی شدنی ست که می خواهد و لحظه ای که حرکت می کند و هنگامی که تحمل، می شود آنچه باید بشود...!

بایگانی
نویسندگان

قَضیِّهٔ بُتِّه قسمت چهارم

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۶ ب.ظ


مجموعه داستان علویه خانم و وِلِنگاری

داستان سوم قَضیِّهٔ بُتِّه

صادق خان هدایت

بخش نهم جزء چهارم


جهاز هاضمهٔ ما بهتر و قویتر است. ما مثل ریگ بچه پس می اندازیم و چون شما از نژاد پست هستید و از زیر بته در آمده اید، از کوری چشم و از کری گوش و از کچلی سر و از چلاقی پایتان باید زجر بکشید و غلام ما باشید. و هرچه ما می گوئیم باور بکنید و مثل خر کار بکنید بدهید ما برایتان نوش جان بکنیم! اینست نظم نوین، زیرا بموجب اسناد تاریخی که ما در دست داریم همهٔ رؤسای قبیلهٔ ما قلچماق بوده اند، معدهٔ آنها غذا را خوب هضم میکرده، گردن ستبر و سبیل چخماقی داشته اند، لذا شما حق حیات ندارید و فقط برای اسارت ما آفریده شده اید؟)) 

قبیلهٔ دست چپ از این فرمایشات تو لب رفت و خودش را مقصر دانست. مورخین آنها که زحمات چندین هزار ساله شان به آب افتاده بود، نمایندگان 

قبیلهٔ دست راست را مخاطب قرار داد: ((پس حالا که همچین شد، فقط سه روز بما مهلت بدهید و روز سوم در همین محل اسناد و مدارک ما را تحویل بگیرید.)) 

نمایندگان قبیلهٔ دست راست پذیرفتند. 

تمام این سه روز را افراد قبیلهٔ دست چپ از مرد هفتاد ساله تا بچهٔ هفت ساله مشغول جمع آوری گَوَن و خار و خس بیابانها شدند، اگر چه توی جنگل سرسبز و انبوهی بودند و آنها را گوشهٔ میدان روی هم می انباشتند. 

روز سوم در محل معهود که میدان مشق جنگل بود، یک طرف آن بته های انبوهی روی هم کپه شده بود، طرف دیگر آب پاشی و تر و تمیز و به پرچمهای طرفین مزین گردیده بود. مورخین و نمایندگان محترم و ریش سفیدان و رئیس قبیلهٔ دست چپ بودند. 

همین که موزیک تام تام مترنم شد، یکمرتبه از زیر بته های کنار میدان، مورخ و رئیس قبیلهٔ دست چپ با ریش سفیدان و سران سپاه بدر آمدند. بعد از دماغ چاقی و احوالپرسی، مورخ قبیلهٔ دست چپ بر فراز گاب صندوقهای اسناد تاریخی قبیلهٔ دست راست صعود کرد و اینطور سخنرانی نمود: ((یا حق! اجازه بدهید. من با این چشمهای کوچکم چیزهای بزرگ دیده ام، و سرد و گرم روزگار را چشیده ام و ریشم را توی آسیاب سفید نکرده ام. می خواهم امروز جان کلام را بگویم، خدمتتان عرض بکنم: حالا که شما قبول ندارید اسناد تاریخی ما مفقود شده و یا اصلاً این تفنن تاریخ نویسی را نکرده ایم و یک روزی ما هم افتخار آدمیت را داشته ایم، بصدای بلند از جانب تمام اهالی قبیله اقرار می کنم که اصلاً ما از اولاد آدم نیستیم و این افتخار را درست بشما واگذار می کنیم. ما یک بابائی هستیم، آمده ایم چهار سبا تو این دنیای دون زندگی بکنیم و بعد بترکیم برویم پی کارمان. هیچ تاریخ و سندی را هم قبول نداریم و به رسمیت نمی شناسیم و هیچ افتخاری هم به پیدا کردن نقطهٔ متقاطرهٔ نشیمنگاه آدم در این طرف کره نداریم. یا اینکه صفحات تاریخ را عوض بکنیم یا نظام نوین بیاوریم یا به برتری دل و اندرون و ستبری گردن و کلفتی سبیل و قلدریهای رئیس قبیلهٔ خودمان بنازیم، چون هر الاغ و خرچسونه همین ادعا را دارد و خودش را افضل موجودات تصور می کند، جانم برایتان بگوید: از شما چه پنهان، اصلاً ما آدمیزاد نیستیم، تمدن و آزادی و عدل و داد و اخلاق که بقول خودتان از نژاد برگزیده هستید بدرد ما نمیخورد و حمالی شما را هم بگردن نمی گیریم. این دون بازیها و بیشرف بازیها را کنار بگذارید وگرنه اگر فضولی زیادی بکنید، تمام افراد قبیلهٔ ما با تیر و تبر پشت بته ها ایستاده اند و پدرتان را در می آوریم، شما سی خودتان ما سی خودمان، ما از زیر بته در آمده ایم!)) صص81,83


علویه خانم و وِلِنگاری؛ صادق هدایت؛ چاپ چهارم _ تهران 1342؛ انتشارات امیرکبیر.

۹۷/۰۹/۲۰
Hamed Heidary Tabar

نظرات  (۱)

۲۰ آذر ۹۷ ، ۲۰:۳۵ همکاري در فروش فايل

با سلام

دوست خوب مطالب وبلاگ خوبی دارید
برای شما پیشنهاد یک کسب و درآمد عالی می کنم برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر بروید

https://yektafile.ir/راه-اندازی-سیستم-همکاری-در-فروش-فایل/

پاسخ:
سر فرصت رو پیشنهادت فکر می کنم
فعلا مشغول تحصیلم😂

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی