افلاطون در مقام آرزو می گفت: ای کاش دانشمندان، فرمانروایان بودند، یا امرا و سلاطین دانشمند؛ پس از درگذشت افلاطون که بیش از بیست قرن می گذرد، تاکنون هزاران فرمانروای دانشمند داشته ایم، که همه دزدان با چراغ بوده اند و صد درجه بدتر از سلاطین مستبد ابله بشمار می روند.
تیمور گورکان بقول و به گفته ی خودش د کتاب (( منم تیمور جهانگشا )) قرآن کریم را بطوری از حفظ داشت که حتا می توانست آیات شریف هر سوره را از آخرین آیه شروع و به اولین آن ختم نماید. آقا محمدخان قاجار که از کله ی مسلمانان هموطن خود مناره ها می ساخت، در صفر سن به دستور کریم خان به حوزه ی علمیه ی شیراز جهت تلمذ علوم دینیه اعزام و به روایت ژان گوره محقق و مورخ فرانسوی به درجه ی اجتهاد و فقاهت رسید، اولی (( تیمور )) همیشه در سفرهایش اعم از جنگی یا غیر آن مسجدی منقول بهمراه داشت و دومی (( آقا محمدخان )) هیچگاه نماز و روزه اش ترک نمی شد. آیا اینان ضررشان برای جامعه ی بشری کمتر از تموچین (( چنگیزخان )) امی و عامی بوده است؟!
اصولا و بحکم طبیعت انسانی، امارت مطلقه لازمه اش منافسه و مفاخره است، که نتیجتا به ظلم و ستم منجر می شود، ولو این امیر هیتلر و موسولینی باشند یا خواجه نظام الملک، بانی دانشگاه های معروف نظامیه ی بغداد و نیشابور؛ یا آلبرت انیشتین. لکن استثنا هم وجود دارد. - گو اینکه استثنا به حکم منطق قانون نمی شود - فی المثل همان کریم خان که گروگان یا امیر خود را جهت اکتساب علوم روانه ی حوزه ی علمیه می کند، مردی است ساده دل، متدین و معتقد، متعصب به مذهب حقه ی شیعه ی علوی اثنی عشری. چون فوق العاده امین و مهذب الاخلاق است، بریاست ایل زند که مقیم قریه ی (( پری زنگنه )) فیمابین اراک و ملایر است انتخاب می شود، میزان هوش و درایتش تا بدانجا رسیده که بدون اجازه و انتخاب وی در عشیره اش ازدواجی صورت نمی گیرد، او لر است و از سیاستهای منحوس ماکیاولی نآگاه - او خدا را می شناسد و بس. احکام شرعی را خود عهده دار نیست، بلکه اجرای آنها و فتاوی را به عهده ی اهلش (( فقها )) سپرده است. گویا بدون اینکه روح افلاطون و اپیکور از وجود وی در روی کره ی ارض مطلع باشند فلسفه ی (( مدینه ی فاضله )) و باغ اپیکور را در محدوده ی کوچک طایفه ی زندیه پیاده کرده است. ناگهان این مرد شریف و با ایمان آگاه می شود که هموطنان او که همه شیعه ی حقیقی علی مرتضی اسدالله الغالب ( ع ) اند گرفتار قوم افغان که شیعیان را رافضی و مهدورالدم می شناسند و رهبری آنان به عهده ی محمود و اشرف نامی است، شده اند و سلطان بی لیاقت و تن پروری که بزعم او سلاله ی پیامبر گرامی اسلام ( ص ) می باشد بدست خویش تاج و تخت و دختران را برسم پیشکش به آنانکه از لئام خلایقند تقدیم فرموده است!
عرق مذهبی او به لرزه می افتد. خون عشیره ای اش به جوش می آید. چه کند؟ می شنود که مردی مثل خودش که ایلیاتی است برای دفع و رفع غائله ی افاغنه دامن همت بکمر بسته و شمشیر دادستان را از نیام کشیده است و در این هنگام، در قریه ی مهماندوست مقابله و مقاتله ی فریقتن است، او درنگ را جایز نشمرده و با تعدادی از برادران و عموزادگان و سایر اقربای دور و نزدیک که قریب به دو هزار جوان گرد و دلیر است. با شتاب به کمک سردار ابیوردی می شتابد. پس از خاتمه ی جنگ و پیروزی چشمگیر نادر، که از صفویه منتزع و به افشاریه - طبق آراء نمایندگان مردم که د دشت مغان گرد آمده بودند - منتقل می شود با وجاهت دینی و ملی مقام خویش را حفظ و جزء چند تن امنای سلطان مقتدر افشاری باقی می ماند. نادر در اثر بیماری (( هیستریک )) که ناشی از کور کردن فرزند ارشد خود، رضاقلی میرزا، بود دچار توطئه سران نمک نشناس خویش شده و شبانه در چادر خود به قتل می رسد. توطئه کنندگان و قاتلین - بصراحت تاریخ، کریمخان از این عمل ناجوانمردانه مطلع نبوده است - متواری و هر کدام در گوشه ای کوس لمن الملکی می زنند، محمد حسن خان قاجار، کوچک بیگ افشار ارموی، موسی بیگ و صالح بیگ افشار و دیگر کسان. کشوری که به جهت نادر یکپارچه و وحدت کلمه شعارش شده بود از هم پاشیده می شود. این وضع برای این شجاع مرد مسلمان مالایطاق است. برادران، نوادگان، و اقوام دیگر نادر از یکسو و سردارانش از سوی دیگر خاک مملکت را به توبره کشیده اند. وظیفه ی او چیست؟ پر معلوم است تکلیف او را دینش برای وی تعیین کرده. این اسلام است که به وی دستور می دهد: یاری مستضعفان و انتقام از مستکبرین. سیف قاطع او داور قرار می گیرد دیری نمی پاید که متجاسرین به سزای اعمال وحشیانه ی خود رسیده هر کدام پس از یکدیگر به دیار عدم رهسپار می شوند.
ایران دوباره به هم می پیوندد و امیر بلامعارضش کریم خان زند است. ولی شاهرخ میرزا نوه ی نادر را که مکحول شده به پاس نمک نشناسی از جدش که روزی امیر او بود در حکومت خراسان باقی می گذارد.
او از کلمه ی شاه، سلطان و امیر بسختی بیزار است. چون سلطنت را ویژه ی حضرت ولی عصر ( عج ) می داند لذا خود را وکیل الرعایا نام می دهد. از تشکیل حرمسرا و دربار و زدن سکه بنام خویش مستنکف است. قضاوت در ید روحانیون راستین قرار دارد. امن و آسایش و رفاهیت در قلمرو پهناور او. پس از مدت کوتاه خلافت علی بن عمران ( ع ) در سراسر تاریخ شش هزار ساله ی قوم ما بی نظیر است. ولی دریغ و صد دریغ همیشه علی ها را معاویه ای در پی است. کریم خان بقدری دادگستر بود که هنگام قحطی اصفهان دستور داد گندم ذخیره ی ارتش او نیمی برای خوراک و نیمی برای بذر به کشاورزان داده شود. و با این تدبیر محتکرین دچار محظور شدند و اجناس انباری بازاری شد و در نتیجه هم مردم از گرسنگی رهائی یافتند و هم قشون او بدون آذوقه نماند آری این است عمل یک مرد ساده ولی با ایمان. کریم خان در 12 صفر المظفر 1192 هجری قمری مطابق با سال 1778 میلادی روی در نقاب خاک کشید. آقا محمدخان که در کودکی بوسیله ی علیشاه یا عادلشاه افشار مجبوب، واژه ی فقهی و عربی اخته، شده بود، بلافاصله برای تدارک قشون و تهیه ی لوازم سلطنت به ورامین که قبلا بوسیله ی مکاتبات محرمانه مرکز توطئه قرار گرفته بود گریخت.
پس از کریم خان ابوالفتح خان پسرش به کمک زکی خان زند بر تخت سلطنت نشست اما در عمل قدرت در دست زکی خان بوده و او عده ای از امرای زندیه را که بلند - پرواز بودند مسموم یا مقتول کرد تا بتواند اموالشان را در اختیار گیرد. بقول واتسون نویسنده ی انگلیسی اگر زکی خان طبق مرسوم زمان آنان را کور می کرد و زنده می ماندند، اموالشان قابل تصرف نبود. پس باید بکلی معدوم شوند. علی مراد خان زند در سایه ی حمایت زکی خان که دائی وی بود والی منطقه ای گردید که قبلا بوسیله ی چند حاکم اداره می شدند. ذوالفقارخان حاکم خمسه و زنجان که آن منطقه را میراث آباء و اجدادی خویش می دانست سر از اطاعت ابوالفتح خان ( فی الواقع زکی خان ) باز زد و عاقبت کار به جنگ انجامید. ولی طرفین بوساطت ملامسیح تهرانی ( پدر آیت الله حاج میرزا مسیح تهرانی، که در غایله ی گریبایدوف در زمان فتحعلی شاه عامل اصلی بود آشتی نمودند. ) اخبار ناگواری از شمال می رسید که آقا محمدخان قاجار قشون فراوانی تهیه کرده و عازم تهران خواهد شد. و بالاخره این پیش بینی به حقیقت پیوست و آقا محمدخان قشون علی مردان خان فرمانده زندیه را در تنگه ی عباس آباد تار و مار و راه تهران به روی خواجه ی قاجار باز گردید. آقا محمدخان می دانست که قشون وی نیاز مبرم به پول دارد چون خود فاقد آن است، بایستی از جائی تهیه شود. به او گفته بودند که ذوالفقارخان گنجینه و ثروتی بیکران دارد، وی بیدرنگ جعفرقلی خان برادرش را به جنگ امیر خمسه فرستاد. ذوالفقارخان منهزم و نقدینه و اموال بی حساب او در ید آقا محمدخان قرار گرفت. علی مردان که جان بسلامت بدر برده بود، در شیراز به ابوالفتح خان سلطان زند پیوست و بی دغدغه و غافل از شیطان مجسمی چون مخنث خان قاجار به خوش گذرانی مشغول گردید. شهر شیراز که در زمان کریم خان ملقب به دارالعلم شده بود در اثر بی توجهی زمامداران نالایق مجددا دارای روسپی خانه، قمارخانه و میکده گردید. بازار یهودیان سخت رواج گرفت ( ربا ). رضاقلی خان قاجار که برادر آقا محمدخان بود تمرد را آغاز کرد. ولی این یاغی، سر دو همدست خود ( خوانین لاریجان که بخان سیاه و خان سفید اشتجار داشتند ) را بر باد داد و خود با در بدری و خواری از این جهان فانی در گذشت. پس از این پیروزی آقا محمدخان رسما در مازندران به تخت نشست و ایران ملوک الطوائفی گردید.
در سال 1196 هجری قمری دو پادشاه نیمه بزرگ در ایران سلطنت می کردند. آقا محمدخان در شمال و ابوالفتح خان در جنوب، علاوه بر آنان چند شاهچه که برای خود حقی قائل بودند، یکی از آنها علی مردان زند که در اصفهان داعیه داشت، دیگری بازماندگان نادر افشار در خراسان و آذربایجان، و لرستان و قهستان ( جنوب خراسان ) ابوالفتح خان آزاری نداشت زیرا بی می و معشوقه قانع می بود. ولی زکی خان عمومی او بسیار شدید العمل و سفاک بشمار می رفت و برخلاف برادر جوانمردش به مردم ستم روا می داشت. شغل رسمی زکی خان فرمانداری شیراز، اما در حقیقت سلطان رسمی جنوب ایران جز او کسی نبود.
در تمام شئون مملکت دست انداخته و هرگونه مالیات و عوارض از هر کجا می آمد به کیسه ی جون چاه ویل وی سرازیر می گردید. فی الواقع مستوفی الممالک نیز خود وی بود. یکی از کارهای پلید زکی خان این است که بر شراب، نوشابه ای که در دین رسمی کشورش یعنی اسلام ممنوعیت کلی دارد مالیات وضع کرد، البته به نفع خویش. و در عوض برخلاف عقاید عامه، خرید و فروش و شرب آنرا آزادی اعلام نمود. تخطی بدون چرا از حکم قرآن کریم - در صورتی که در زمان کریم خان خریدار، فروشنده و شارب آن حد شرعی داشتند که بوسیله ی روحانیون انجام می گردید و مقبولیت عامه داشت. کریم خان دستور داده بود که انگور را برای فروش به بازار عرضه می کنند، روی آنها آب نمک غلیظ بریزند زیرا اگر انگور برای خوراک شستشو داده شود آب نمک آن از بین رفته و هیچ گونه لطمه ای به طعم و ماهیت غذائی آن نمی زند، ولی املاح رسوب شده در پوست دانه های خوشه ی آنرا از حیز انتفاع برای انداختن شراب خارج می کند. - در آنروز - زمان کریم خان - حکم پیدا کردن گنج کاذب را داشت. - ببینید در اندک مدت چگونه حکام یک دین 1200 ساله ملعبه ی یک موجود انسان نما قرار می گیرد او، علی مردان حاکم اصفهان نوشت که تو دست نشانده ی منی و بایستی خراج بفرستی. وی در جواب گفت: شیر به شغال باج نمی دهد. او مجبور شد به یک مرد روحانی که متأسفانه من هرچه تقلا کرده به تواریخ معتبر مراجعه نموده ام نتوانستم نام وی را دریابم که مقیم ایزدخواست بود بنویسد: مالیات ایزدخواست سالی 7200 تومان است و شما باید تا چند روز دیگر که بیش از یک هفته نخواهد بود جمع آوری و به من تقدیم! کنید.
می دانید پیشوای روحانی ایزدخواست در جواب چه نوشت؟ ما قدرت و توانائی پرداخت این مالیات غیرشرعی را نداریم زیرا اگر همه ی ایزدخواست را جستجو کنید و اموال و امتعه ی منقولی را که برابر خواسته ی شما باشد نخواهید یافت. خانه های ما هم که جز خشت و کل چیزی نیستند، هرچه می خواهی بکن ولی بشرط آنکه از من شروع شود.
این بیدادگران 18 تن جوان را که بین سنین 14 و 18 بودند از مردم بومی انتخاب و برای رفع خشم خود بدار آویخت. به این هم بسنده نکرد و سید سالخورده روحانی را که استقامت کرده و جواب دندان شکن داده بود، دستور داد او را آوردند و به او گفت شکست من در گرفتن این باج خواهی توئی، و امر کرد شکم وی را دریده و امعاء و احشاء او به بیابان بیفکنند. لعنة الله علی القوم الظالمین.
چون روحانی ارجمند در تمام مدت شکنجه عکس العملی نشان نداد بجای اینکه سبب کظم غیظ این حجاج بن یوسف ثانی شده باشد، برعکس مقرر داشت زن و دخترانش را در اختیار سربازان ( مافی ) بگذارند.
خوشبختانه هنوز آنطور که زکی خان تصور می کرد، سربازان با وجودی که همه در عنفوان شباب و چیرگی و عزوبت بودند، معتقدات خود را از دست نداده و صبح فردا جناب شداد خبر شد که بخشندگان وی گوهر عفت خود را در اثر دینداری و پایبندی سپاهیان به باورهای مذهبی، کماکان حفظ کرده اند و کسانی که بایستی متجاوز باشند مبدل به پاسدار گردیده اند.
این موضوع خان را سخت عصبی کرد. فرمانده آنها علی خان مافی را احضار و دستور داد که اگر مسئول او تا شب دیگر صورت نپذیرد او و سربازان مافی را که از سوءنیت به خاندان رسالت مآب سالخورده استنکاف کرده اند بدار مجازات خواهد آویخت. می گویند بسا می شود که انسان حکم قتل خویشتن را خود صادر می کند. شبانگاه سربازان مافی بریاست سردار متدین خود، علیخان جد اعلای خانواده ی مافی، او را بدرک اسفل السافلین روانه داشتند. - پس از زکی خان، صادق خان زند که از بیم وی در کرمان می زیست بلافاصله به شیراز آمد و مشیر و مشار ابوالفتح خان گردید. ابوالفتح خان با تمام رذالت اخلاقی مثل پدرش عنوان شاهی را نپذیرفت ولی دارای احترامی شایان می بود. شرب مدام وی را چنان از پای در آورد که بقول مورخین عصر دائما چنان مست بود که برای قضای حاجت نیاز به چند دستیار داشت، و هنگام مستی رکاکت بسیار بخرج می داد. صادق خان که مردی جاه طلب بود این موضوع را دستاویز قرار داده وی را دررهنگام مستی و حرکات غیرانسانی به روحانیون ذی نفوذ و رجال متدین شیراز ارائه کرد. صادق خان فردای آن روز دستور داد که به فتوای روحانیون جامع الشرایط و رجال نیکنام و متدین شیراز در ارتکاب مناهی از سلطنت مخلوع و صادق خان که خود مردی متظاهر و فاسق و فاجر است بجای وی سلطنت جنوب ایران انتخاب شده است. مردم دسته دسته به تهنیت وی به دربار شتافتند. اینک سلطان بلامنازع جنوب ایران صادق خان زند - برادر کریم خان - است.
او برخلاف برادر و برادر زاده اش خود را شاه خواند. علی مردان خان نیز سلطان اصفهان می باشد و خود را کمتر از صادق خان نمی داند. بسرعت به شیراز حمله و آن شیر را در محاصره گرفت. آن روز جمعیت دارالعلم شیراز 250 هزار تن بود.
باید توجه داشته باشیم که این رسم ددمنشانه از دربارعثمانی و در زمان صفویه به ایران سرایت کرد.
آقا محمدخان در این مدت که در بالا به استحضار خوانندگان گرامی رسید دائما در تلاش بود. صدها معارض ایلی و خانوادگی داشت که با صبر و حوصله و کمک یاران با نبوغش چون مجنون خان پازوکی بر همه ی آنان منجمله برادرردیگرش جعفرقلی خان پیروز گردید. این سال 1205 هجری قمری است، اولین بار نام پر طنطنه (( لطفعلیخان )) به گوشش رسید. لطف علی خان پسر جعفرخان زند که در عنفوان شباب سردار سپاه پدرش بود، زیباترین جوان شیراز و خانواده ی زند و دلیرترین آنان. ژان گوره از قول گولد اسمیت انگلیسی می گوید در کشور آریاها از بدو سلطنت خاندان صفویه چنین نوجوان زیبا و دلیری دیده نشده است. آقا محمدخان ناآگاه یا بقول امروز با حس ششم دریافت که این ششصد دینار با آن سه عباسی فرق بسیار دارد و ممکن است که این نوجوان برای وی سدی ایجاد کند زیرا به وی گفته شده بود که او قدرت تحرک غزال و زهره ی شیر دارد. لطف علیخان زند دلیری کم نظیر بود و جرئتی شبیه به پهلوانان اساطیری داشت، او بدون اندیشیدن به کمی عده ی سربازان خود و کثرت قوای دشمن هیچ گونه هراسی به دل راه نمی داد. آرزویش این بود که دوره ی کریمخانی تجدید شود. فقر، فحشاء، میخوارگی و قمار که عموم به آن مبتلا شده دیگر بار از صحنه ی گیتی رخت بربندد و سنت رسول الله و احکام قرآن کریم دگربار بر جامعه مستولی گردد.
جعفرخان در شیراز بسر می برد و چون آقا محمدخان قصد تصرف اصفهان را داشت، زیباترین جوان ایران و اشجع آنان یعنی لطفعلیخانیا تشکیلات منظمی که به اصطلاح امروز کماندو یا رنجر خوانده می شود در خارج شهرها بطوری آقا محمدخان را که از شیراز و اصفهان را در محاصره داشت درمانده کرده بود که خان قاجار از ترس شبیخونهای وی خواب راحت و استراحت را از دست داده بود. مرحوم میرزا حسن خان مستوفی الممالک که از رجال نیکنام و با سواد اخیر ایران است از قول پدرش شادروان میرزا یوسف آشتیانی و وی به گفته ی میرزا ابراهیم خان بیگلربیگی صدر اعظم آقا محمدخان روایت کرده که خان قاجار به محارم خود گفته بود اگر کسی لطفعلی خان را زنده دستگیر کند هم وزن وی به آورنده الماس خواهم داد. - ناچیز این مطلب را از خانم هما مستوفی الممالکی دختر مرحوم میرزا حسن شنیده ام.
لطفعلی خان هنگامی قشون کثیر آقا محمدخان را به ستوه می آورد، که بقول امروزی ها طفلی دبیرستانی بود. - یعنی زیر 18 سال داشت - اما نبوغ و سن با یکدگر تباینی ندارند. موتسارت در سن 7 سالگی تمام موسیقی دانان هم عصر را عقب گذارد یا علامه حلی بقولی کمتر از 12 سال داشت که به درجه ی اجتهاد رسید .. در تاریخ فرانسه پس از انقلاب، ناپلئون بناپارت جوانترین افسر جزء بود که سرانجام قاره ی اروپا را به زانو در آورد. پس نباید تعجب کرد که چگونه یک نوباوه 16 ساله با گرگ یالان دیده ای چون اخته خان به جوال می رود.
وقتی آقا محمدخان شیراز را در محاصره داشت که وی با نیروی کوچک خود قادر نیست که با نیروی بزرگ وی مقابله نماید و اگر رو در روی وی جبهه بندی کند و مبادرت به جنگ منظم نظامی کند در محو خود کوشیده است. بنابراین بایستی جنگ فرسایشی چریکی را انتخاب کرد و به همین نحو عمل نمود و مدتی طولانی خان قاجار را مستأصل و علاوه بر قتل بسیاری از لشکر دشمن غنائمی قابل توجه به دست آورد، کما اینکه در یک شب پائیزی سربازان لطفعلی خان با تقلید صدای شغال که بعد از نیمه شب برای حمله به جالیزهای صیفی معمول می دارند لشکر خان قاجار مورد شبیخون قرار گرفت، آنها تصور کردند این شغالان هستند که به اردو حمله ور شده اند و آن را ناچیز شمردند، در صورتی که نتیجه ی تاکتیک نظامی لطف علیخان به قیمت جان 70 تن سرباز قاجار و بیش از 200 تن مجروح تمام شد و سربازان زند تعدادی تفنگ و شمخال به غنیمت بردند.
و یک شب بعد، از صدای بوم تقلید کرده و دیگر شب، از آوای چندش آور کفتار استفاده، و نتیجه ی شب اول را گرفتند، و تمام این تمهیدات بوسیله ی خود لطفعلی صورت می گرفت. لطفعلی خان هرگز از یک جناح جنگی، برای سردرگمی دشمن دو بار استفاده نمی کرد. بلکه گاه می بود که شبانگاه نیروی خان قاجار از چند سو خود را مورد تهاجم دشمن می دیدند، و این موضوع چنان ایشان را آسیمه سر کرده بود که بعضی از سربازان ترکمن وجود جن را قبول کرده، و اگر ترس از سفاکی آقا محمدخان که سربازان فراری را به فجیع ترین طرز مثله می کرد نبود، ده - ها مرتبه فرار را بر قرار ترجیح می دادند.
ولی تقدیر هیچگاه مطابق تدبیر نیست.
یک شب لطفعلی خان از سوی خاور دست به یورش زد و بعد از یک جنگ کوتاه مدت در همان جانب حمله مبادرت به عقب نشینی نمود. در هنگام بازگشت آهسته می رفت برای اینکه قشون دشمن او را تعقیب نماید و آنها را به کمینگاه بکشاند.
همین که به سربازان لطفعلی خان رسیدند ناگهان مغاکی بزرگ که از قبل تعبیه شده بود در زیر پای آنان دهان گشوده و جسمی عفیر را در خاک مدفون ساخت. از ابداعات بی نظیر این سردار خردسال زند عملی است که بقول ژان گوره محقق فرانسوی بی شباهت به مین گذاری امروزی نیست.
خان قاجار پیرامون اردوی خود مبادرت به احداث تله ی گرگ گیری کرده بود. و شما می دانید که هر موجودی در این دام بیفتد علاوه بر اسارت حتما یک پای خود را برای همیشه از دست خواهد داد، و این در صورتی است که مجروح دچار قانقاریا نشود و الا مرگ وی حتمی است.
لطفعلی خان بوسیله ی جواسیس خود از این امر آگاه می بود. دیگر صدای شغال و آوای کفتار و جغد را به کنار گذاشت ( چون می دانست حریف دست او را خوانده است ) از آن به بعد پیش قراولان لطفعلی بدون صدا به اردوی خان قاجار نزدیک می شدند، و آنان که وظیفه داشتند، پیشتازان اولیه را معدوم کنند خویشتن را به فرم جانوران گوناگون مثل خرس، گرگ، روباه، ببر و پلنگ ( البته با ماسک صورت ) و با چهار دست و پا می خزیدند و به نگهبانان صف اول جبهه نزدیک می شدند، و تا آنان خود را دریابند کارشان ساخته بود، زیرا به مجرد نزدیک شدن قطعه خمیری را که در دست داشتند در دهان آنها فرو می کردند و آنان را از فریاد کردن و کمک خواستن باز می - داشتند. آقا محمدخان که در نبوغ فرماندهی و استراتژیکی وی بحثی نیست قشون خود را در سراسر حلقه ی محاصره پخش و پلا نمی کرد و در جهات اصلی ( شمال - جنوب - شرق - غرب ) یک واحد قوی مستقر داشت.
در نیروی پارتیزانی لطفعلی خان یک سرباز پیر وجود نداشت، همه شاد و سرزنده و فقط یک فرمانده در صورتی که خان قاجار بطور اجبار دارای چند فرمانده مختلف بود. تفاوت چشم گیری وجود داشت، لطفعلی و سربازانش غیور ولی بی تجربه که در اثر چند پیروزی کوچک غرور و شکست ناپذیری را به آنان القا کرده بود.
آقا محمدخان مردی پر تجربه با مردانی چموش و دنیا دیده. تفاوت بسیار بود. آقا محمدخان پشتگرمی به تهران و استرآباد و مازندران داشت، اما لطفعلی جز خود و یارانش مستظهر به هیچ کس نبود. نتیجه از نظر منطق معلوم است، لطفعلی دلاور است و چابک ولی بی پشتیبان. چون در این جنگهای بخصوص مردم دخالتی ندارند، عده ای سرباز مزدور و عده ای کمی معتقد و مؤمن.
مقدمه، بقلم مرتضی بینش؛ کتاب: سردار زند؛ زندگی پر ماجرای لطفعلی خان.